به نام او که آغاز پاکیهاست...
امشب عشق است که با من بازی میکند، صدای باران است که چیز مبهمی به خاطرات سوختهام میافزاید؛ شاید آن چیز یک لحظه هراس است از روبرویی با واقعیت زندگی، آرامش خیالی باران را در وجودم حس میکنم امّا سوزشی را که از شعلهی تشویش برخاسته نمیتوانم با آرامش عجین کنم؛ گویی لحظههایم با یک آرامش که پر تشویش است سپری میشود. امشب خاطراتی زنده شد که ذهنم را به عقب ورق زد آنقدر به ابتدا نزدیک شد تا اشک شد و بر گونه جاری شد، دلم آنقدر به آغوش گرم صداقت محتاج بود، که از گرمای دروغین خیال گریخت؛ تا به جایی که به آن تنهایـــــــــــــــــی میگویند.
- خـــ من در این ظلمت تنهایی خویش نور فانوس تورا میطلبم ـــــدا -
:: برچسبها:
ملاقات با تنهایی ,
,
,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0